هر ساله در چنین ایامی که حرف جنگ تحمیلی و دفاع مقدس به صدر اخبار میآید با خودم فکر میکنم اگر مرد بودم وقتی صدام حسین معدوم و لشگرش، جسارت کردند و به مرزهای جنوب و غرب کشور حملهور شدند، برای مقابله با دشمن متجاوز، به جبهه میرفتم: خط مقدم!
این از آن دست یادداشتهایی است که برای نوشتنش، هزار کلمه در چند دقیقه از ذهنم عبور کرد، کلمههایی شبیه نور؛ با همان زیبایی و به همان سرعت. ماجرای این جنگ تحمیلی یا دفاع هشت ساله از آن جایی مقدس شد که در خاطرات مردان بازمانده از این نبرد نابرابر، به معجزههایی میرسیم؛ معجزههایی که عطر خاکِ عطشناک و خونخورده میدهد...
شاید یک روز بخواهم این خاطرهها را در قالب یک کتاب جمعآوری کنم و بنویسم چرا که هیچ چیزی نمیتواند با جرأت و جسارت این سبکبالانِ عاشق برابری کند، آنان طوری برای هر اتفاقی مهیا بودند که گویا تجربهی چندمشان است، درحالیکه فقط نوجوانانی بودند که رازِ غیرت و جگرآوری آنها همان بهتر که سردفتر عشق در سرسرای وطن باشد. دفاع مقدس دایرهالمعارفی محسوب میشود برای هر آنکسی که دنبال معرفت، غیرت، وفاداری و فداکاری است؛ تمام لحظههایش کلاس درس است اگر جوینده این دست معارف باشیم.
این که چگونه شبهای عملیات بر جوانها و نوجوانهای این کشور گذشت، که چطور با جان خود، دفاع را مترادف با سربلندی نوشتند؛ رمز جاودانگی آن دلاوران است؛ قصهای که هرگز در لابلای زمان رنگ نباخته، بلکه اعجاز آن، این است که هر چه گذشت، این قصه زیباتر و خواندنیتر شد...
۳۱ شهریور، آغاز حملهی وحشیانه رژیم بعثی به خاک پاک سرزمینمان هر ساله گرامی داشته میشود چرا که هدف و آرمان سربازانی که جاننثارانه به نبرد با متجاوزان میهن رفتند، عاری از هرگونه ادعا و خودنمایی، عاری از هر دسیسه بود؛ اتفاقی که هشت سال به طول کشید تا سره از ناسره جدا شود.
این خاطرهی جدانشدنی از تاریخ ایران را، این شکوه بیپایان را گرامی میداریم، باشد که امروزه همه آنکسانی که ادعای انسان بودن، ایرانی بودن و وطنپرست بودن، دارند از خود فارغ شوند و وفادارانه به فردای این مملکت بيانديشند.
در چهل و پنجمین سالروز آغاز جنگ تحمیلی یاد و نام همه شهیدان میهن را گرامی میداریم و به احترام جانبازان، آزادگان و رزمندگان سر فرو میآوریم.